تنها تو می دانی و او

حس عجیبی دارم به ادامه ی این داستان

خیلی عجیب

عقلم می گوید انی که نباید در پیش است و دلم نهیب می زند که نهههه

نمیدانم کدام راستش را می گوید و کدام امید بی جا می دهد

اما خدا کند اگر هم ندای عقل ندای راستین باش من نباشم...

اینجا نباشم...در این نقطه...اکنون...



تنها تو می دانی و او ...

کاش میشد دوستت نداشت ...

کاش میشد کس دیگری را دوست می داشتم ..

دلم می خواست ببینم آنوقت در نظرم چطور جلوه می کردی

اصلا این روزها شدیدا دوست دارم که دوستت نداشته باشم

آخر میدانی خیلی از دست خودم و دلم کفری شده ام..

نمی دانم با خودم چند چندم ...

نمی دانم ..

نمی دانم ...

فقط از این اسارت دل و ذهن خسته ام ...

.

.

کاش می شد کس دیگری را دوست داشت

کسی که مثل تو نبود

نمی دانم چرا ولی دلم بی نهایت گریز می خواهد

.

.

ترسانم...

از بی فرجام بودن ادامه ی این راه بیمناک و ترسانم

از این همه داستان سرایی که نگرانم جز در دل وذهن من تعبیر دیگری نداشته باشد می ترسم

از عادت کردن دلم..

از گریز بی اراده ی نگاهم

از سرمایی که بر تنم می نشیند

و لرزشی که نصیب دستانم می شود..

من از همه ی اینها بیم دارم

از یکطرفه بودن احساسم........

اکنون حالم خوب است

حالم خوب است چون دوستان خوبی دارم... مهم نیست که رنج سنیمان هیچ تناسبی باهم ندارد...

حالم خوب است چون ...

اها..

فهمیدم چرا ...

مرسی خدا

مرسی     

 :)

عنوان ندارد

گاهی آنقدر بی طاقت می شوم که دلم می خواهد دل برکنم از تمام موقوف و اتفاق هایی که به دور تنهایی ام پیچ می خورند ..

این سرگردانیه نا دوست داشتنی دیگر دارد غیر قابل تحمل و غیر قابل تحمل تر می شود..

آنقدر سرگردانم که کلمات هم یارای به دوش کشیدن حال اکنونم را ندارند

فقط تا به این حد می دانم که حالم خوب نیست...ماه هاست که خوب نیست... درست از همان سحر لعنتی 

او درست می گوید این دردهای کوچک اند که با گریستن حل و فصل می شوند...که حداقل اشک های ریز و درشتت مرهمی کوچک و آنی است برایش

وقتی ضربه کاری باشد دیگر مجال گریستن نیست بی حس می شوی و تمام احساست منجمد...وقت می برد تا سرپا شوی و درک کنی انچه بر سر لحظه لحظه ی زندگی ات آوار شده را..

حس می کنم این بی حسیه لعنتی دارد تمام می شود...و کم کم وجودم درگیره درد ....

دردهای روحی دردناک تر اند ...

..

خیلی


الهی طاقت

این روزها دوست دارم حداقل برای چند روزهم که شده خودم بودن را تمرین کنم...خود خودم شوم،حتی اگر برخی قسمت هایش آن طور که نباید باشد..


من دلم برای خودم تنگ شده