صدای طق طق دونه های بارون روی کلاه کاپشن سفیدم سکوت بی انتهای شب حوالی اتوبان اکجاآباد، باعث بفهمم کلاه کاپشنم صدای بارون رو خیلی قشنگتر می کنه.
چرا تا الان متوجه نشده بودم
از اینکه به یکی الکی امید بدم حس بدی بهم دست میده، این تلخی لعنتی واقعیه و اسمش زندگیه
هر وقت تونستی باهاش کنار بیایی میشه یه راهی برا بهتر شدنش پیدا کرد ولی تا قبل از اون هیچ امیدی به بهتر شدن و تغیر توش نیس!
باورش کن که بشه به تغییرش فکر کرد، کمک کرد برا ساختن لحظه اونم نه تو فردا همین لحظه
نمی دونم اول بارون می آد بعد یاد تو می افتم یا اول یاد تو می افتم بعد بارون می آد.
تو و بارون یه معنی رو دارید برام
انگار دیگه زندگی من نیست، بیشتر شبیه یه فیلم سینمایی شده که هیچ کس حوصله تا آخر نگاه کردنش رو نداره.